روز پدر!
امروز روز پدر بود
همیشه شعبان یه بارم رمضااااااان
ایندفعه مامانی باباجون رو سورپرایز کرد
بابام که مطمئن بود مامانی اصلاً یادش نیس که امروز روز پدره بعد از برگشت از اداره رفت تا استراحت کنه و مامانی به بهانه خرید گفت شما بخوابین من می رم کمی خرید دارم , بابایی هم کاملاً ریلکس و عادی قبول کرد و از فرط خستگی و خوشحال از اینکه مجبور نیس با تنی خسته مامانی رو همراهی کنه از این فروشگاه به اون فروشگاه قبول کرد و رفت استراحت کنه , منم که همیشه منتظر اینجور موقعیتهام رفتم بغل بابایی و هر دو خوابیدیم
با صدای زنگ در از خواب بیدار شدیم که دیدیم مامانی با دسته گل و کیک وارد خونه شد و روز پدر رو به بابایی تبریک گفت ، منم که هر وقت گل و شیرینی می بینم کلی ذوق میکنم از فرط شادی بپر و بپر و شادی کردم و چندتا عکس گرفتیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی