عسلعسل، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

بهترين هديه خدا به مامان و بابا

اولين بيماري مبينا

سلام دوستان ديدين چي شد ، اونقدر ديشب پر خوري كردم ، شلوغ بازي در آوردم تا اينكه بالاخره مريض شدم !!!! البته عيبي نداره چون بابا مامانم خيلي لوس شده بودن و فكر مي كردن كه بچه بزرگ كردن به اين راحتي هاست . نه خير شب بيدار موندن ها داره اذيتها داره كه نگو و اما ... آقا چشمتون روز بد نبينه ، فرداي شب يلدا كه خيلي بهمون خوش گذشت ، بعد از ظهر روز اول ديماه نزديكياي عصر بود كه ديدم حالم به هم مي خوره ، كمي بي حال بودما ولي نمي دونستم چه خبره كه ساعت 20:00 (8 شب ) با عرض معذرت به اندازه يه پاتيل استفراغ كردم ، يه ربع بعد دوباره و با فشار زياد كه تقريباً به نيم متر مي رسيد خلاصه تا ساعت 11:00 شب كن پنج بار حالم به هم خورد ديگه داشتم ا...
1 دی 1389

شب یلدا

امشب نمی دونم چیه ولی هرچیه خبراییه ! من که نمی دونم چه خبره ولی همه رفتیم حموم ، لباس خوشكل پوشيديم و يه عالمه خوراكي رنگي و پر زرق و برق ريخته تو خونه و همه شادن ! ميگن امشب شب يلدا است ، نمي دونم چرا ميگن يلدا مبارك اصلاً چه خبره ؟ ولش كن من كه خيلي بهم خوش گذشته همه چيو برمي دارم ، مي ريزم كسي هم بهم كاري نداره .   آخ كه دارم كيف مي كنم ! اينا همش مال منه اين تمومش سهم منه ، آخ جون آخ جون . ...
30 آذر 1389

تراشيدن موهاي مبينا

سلام ميدونين چيه ؟ امروز ميخوان موهاي سرمو از ته بتراشن آخه يكي نيست به اين بابا مامانم بگه شما چيكار به موهاي من دارين ؟ چرا دسن از سر من برنمي دارين ؟ من دخمل به اين خوشكلي حيف نيست موهامو بتراشين و چكلم كنين ؟ ببينيد چه موهاي نازي دارم ، حيف نيست ديگه نتونم اين گيره هاي كوچولوي ناز رو به سرم بزنم ؟ تازه هر كاري كردم نتونستم كه جلوشونو بگيرم ، خلاصه منو چكلم كردن .... اما كچليم هم بد نيست ها ! ...
10 آذر 1389

اولين اشارات و كلمات

سلام امشب خيلي دلم برا بابام تنگ شده بود تو اتاق بابام بودم كه مامانم گفت بابا كو ؟ و من چون خيلي بابامو دوست دارم با روروك رفتم به طرف بابام كه طبق معمول پشت كامپيوتر نشسته بود و نمي دونم چيكار مي كرد پيش بابام كه رسيدم گفتم بابابابابا . تو اين لحظه بود كه بابام ندونست چطور جوابمو بده بلندم كرد و بوسيد و بغلم كرد و بعد از كلي بازي بازي با من خواست تلافي كنه ازم پرسيد مامان كو - اصلاً نمي دونم چرا تمام بزرگترها مي خوان بگن كه ما بچه ها چيزي بلد نيستيم - منم كه مي خواستم خودمو نشون بدم اول يه نگاهي به مامانم كردم و بعد با روروك به طرف مامانم رفتم و حين رفتن گفتم ماماماما اينجا بود كه ديگه دوباره بوسه باران شدم خلاصه خيلي كيف كردم حالا براي...
25 آبان 1389

نشستن و راه رفتن با روروک

سلام دیگه دارم بزرگ میشم , اما نمی دونم چه اصراریه که من حتماً بشینم ؟ خیلی خسته شدم بابا ! تازه ، دارم به كمك روروك راه هم مي رم . ديگه همه چيو از جلو پا و كنار ديوار برداشتن خونه شده يه ميدون براي من كيف مي كنم از اين سر اتاق تا اون سر اتاق سر مي خورم تازه جاهايي كه فرش نداره و موكته سرعتم بيشتر ميشه و كيف ميكنم .       ...
15 آبان 1389

آغاز حركت هاي ويژه

سلام دارم وارد چهار ماهگي ميشم و كم كم مي خوام را بيوفتم و برم دور و برمو بدون كمك بابا و مامانم و بدون اينكه اونا بغلم كنن خودم برم و محيط هاي تازه رو كشف كنم . آخي‌‌ي‌ي‌ي‌ي‌ي‌ي چه حالي ميده غلط زدن ! ميدونين از بس كه دوست دارم غلط خوردنو در عرض چند ثانيه از اين طرف اتاق تا اون سر رو طي مي كنم تازه بعضي وقتا خودمو با زور به طرف جلو مي كشم و هر چيزي رو خاستم به دست ميارم ولي گاهي اوقات با مانعي برخورد مي كنم كه اونوقت واويلاست.   تازه گاهي وقتا به كمك پاهاي قدرتمندم بلن مي شم ولي نمي دونم چرا به جاي اينكه جلو تر برم دارم عقب عقب ميرم و يهو ميوفتم ، بايد كمي در مورد اين كار مطالعه كنم واق...
30 شهريور 1389

سه ماهگي مبينا

سلام ببينيد وقتي از حموم در ميام چه ناز ميشم ؟ كم كم تو سه ماهگي دارم خوشگل تر و نازتر مي شم ، تازه جنب و جوشم هم زياد شده فردا هم مي‌رم  واكسن سه ماهگيم رو مي‌زنم و شايد كمي اوضاعم خراب شه ولي بايد برم .   ...
28 مرداد 1389

روز يازدهم تا يك ماهگي

سلام ديگه از امروز كه ده روز از زندگيم گذشته و كمي خودمو پيدا كردم و اسم هم دارم و ... ديگه كم كم خوابم ميزان شده چون ساعت بيولوژيكي بدنم راه افتاده و مي دونم كه شب و روز چيه و كي بايد بخوابم البته من كه از 24 ساعت بيشتر از 18 ساعتشو خوابم ها ولي باز هم مثلاً شبا بيشتر از روزها مي‌خوابم ديگه . اين هم چند نمونه از مدل خوابم از روز يازدهم تا تقريباً يك ماهگيم ؛ مي بينيد كه چه ناز مي خوابم ؟       البته بعضي وقتا هم اونقدر وول مي خورم كه اين شكلي ميشم ...
28 خرداد 1389