عسلعسل، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

بهترين هديه خدا به مامان و بابا

دومين و سومين روز بيماري

1389/10/3 10:36
215 بازدید
اشتراک گذاری

صبح كه شد تقريباً تا ظهر حالم خوب بود ولي از بعد از ظهر دوباره حالم خراب شد دوباره تمام كاراي ديروز اما امروز بعد از ظهر تكرار شد و  دوباره آمپول زدن ولي سرم نزدن و پيستول آمپول رو هم از دستم در آوردن تا نيمه هاي شب يكي دوبار حالم خراب شد ولي ايندفعه ساعت 3:00 بامداد بود كه ديگه حالم رو به وخامت گذاشت و به همين دليل ساعت 3:30 به بيمارستان تخصصي و فوق تخصصي كودكان ( فرمان فرمايان قديم ) رفتيم ، اونجا تا ساعت 7:00 صبح تحت نظر در اورژانس بوديم ، جالبه كه اونجا نه حالم خراب شد ، نه گريه كردم ، نه استفراغ كردم و نه ... خلاصه ساعت 7:30 بود كه يه فوق تخصص كودكان اومد و منو معاينه كرد و برام چند قلم دارو نوشت و مرخص شده و به خونه اومديم . اما حال و روزم اصلاً خوب نبود شل و ول و بي حال بودم ، حوصله هيچ كاري رو نداشتم و آروم و بي حركت يه جا مونده بودم .

كم كم بعد از ظهر نزديكياي عصر بود كه داروها و ORS و ... كه تجويز كرده بودن و مامان و بابا هي بهم مي خوروندن كار خودشو كرد و من سرحال اومدم ، با سرحال شدن من بابا و مامان بال در آورده بودن ، اينجا بود كه من فهميدم چقدر منو دوست دارن .

خلاصه بعد از سه روز علافي حالم رو به راه شد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

منا مامان فینگیلی
14 تیر 90 11:27
سلام وااای چقده این دخمله نازه چه چشای قشنگی دارن بگید ماشالا چشم نخوره دخملمون اون عکسی که گذاشتی و سرم به دستش اینقده دلم سوخت واسش مامانی ایشالا که دیگه هیچوقت مریضی مبینا خانوم را نبینی راستی فینگیلی من هم دخمله اما هنوز تو شکم مامانیشه!