عسلعسل، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

بهترين هديه خدا به مامان و بابا

یک مسافرت یه هویی

1392/6/10 9:44
221 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان

شب همراه هم نشسته بودیم و داشتیم فیلم می دیدیم که تلفن باباجون زنگ خورد ، بعد از اینکه باباجون پشت تلفن کلی سلام و علیک و شوخی و بگو بخند کردن ، کم کم دیدیم مسیرصحبتها عوض شد به آدرس دادن و مسافرت و چرا نمی آیم و ... 

ما که از تعجب و کمی فضولی چشامون داشت از حدقه درمی اومد بعد از  تموم شدن تلفن بابا جون چشمای اونم دست کمی از چشمای نداشت ، بابا جونبا همون حالت اومد و نشست و گفت که یکی از آقای .... بود ، میگفت که از اداره شون یک سهمیه ویلای دو خوابه تو انزلی براش اختصاص دادن میخواست ببینه که تمایل داریم باهاشون بریم اونجا یا نه ؟!!!!!

ما که اصولاً اهل مسافرت هستیم و منتظر یه بهانه برای مسافرت همگی تعجب و موافقت خودمون رو ابراز کردیم و سریع شروع کردیم به جمع کردن وسایل و آمادگی مقدمات سفر .

فردای اونروز دوست بابا جون با خانواده شون رسیدن تبریز بعد از کلی خوش و بش و خوش آمد گویی فردا صبحش راهی مسافرت شدیم ، نزیدیکیهای نصف شب بود که رسیدیم انزلی ، بعد از کمی پرس و جو محل اسکانمون رو پیدا کردیم ورفتیم توش برای استراحت.

فردای اونروز چون معمولاً برای اینجور مسافرتها باباجون من راهنمای خوبی هستش به عنوان راهنما شد و دوست بابا گفت هرجا که شما بگین اونجاها بریم خلاصه کلی گشت گذار و .. داشتیم از جمله ، کاخ موزه رضا خان ، تالاب انزلی ، کنار دریا و ... 

 

 

 

 

اینم آخرین روز بازگشتمون از انزلی بود که خودمو کامل خیس کردم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)