بازم شمال
از طرف اداره باباجون یک دوره آموزشی تو یکی از مراکز زیر نظر اداره باباجون که تو شهر چلوند آستارا هستش برگزار می شد که بایستی باباجون سه روز می رفت اونجا ، وقتی که اومد و تو خونه مطرح کرد ، مامانی گفت که نمی شه ما هم بیایم با شما ؟
باباجون که موقعیت رو خوب میدونست گفت که خیلی سعی کردیم ولی سوئیست خالی اونجا نیست که بشه خاناده رو هم برد و تو اکثر سوئیتها قراره که چند تااز همکاران با هم باشن تو دوره ، خلاصه فرداش بودکه باباجون تماس گرفت و گفت که سوئیت خالی رو جور کرده و با چند تا از همکاران صحبت کرده که اونها به جای دو نفر سه نفری تو اتاقها بمونن تا ما هم بتونیم بیایم و اونا که خیلی بابامو دوست دارن و احترام زیادی براش قایلن قبول کردن و یه سوئیت مونده برای ما :
خلاصه بازم توی این ماه براه افتادیم به طرف شمال ، سه روز کلاس بابا طول کشید و تو این سه روز هز روز بعد از ظهر همراه همکارای بابایی یه جای دیدنی رفتیم خلاصه خیلی خوش گذشت مخصوصاً برای من که با تمام همکاران و استاد دوره آموزشی دوست شده بودم و دایماً با همکارای بابایی بازی می کردم