عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

بهترين هديه خدا به مامان و بابا

یک مسافرت یه هویی

سلام دوستان شب همراه هم نشسته بودیم و داشتیم فیلم می دیدیم که تلفن باباجون زنگ خورد ، بعد از اینکه باباجون پشت تلفن کلی سلام و علیک و شوخی و بگو بخند کردن ، کم کم دیدیم مسیرصحبتها عوض شد به آدرس دادن و مسافرت و چرا نمی آیم و ...  ما که از تعجب و کمی فضولی چشامون داشت از حدقه درمی اومد بعد از  تموم شدن تلفن بابا جون چشمای اونم دست کمی از چشمای نداشت ، بابا جونبا همون حالت اومد و نشست و گفت که یکی از آقای .... بود ، میگفت که از اداره شون یک سهمیه ویلای دو خوابه تو انزلی براش اختصاص دادن میخواست ببینه که تمایل داریم باهاشون بریم اونجا یا نه ؟!!!!! ما که اصولاً اهل مسافرت هستیم و منتظر یه بهانه برای مسافرت همگی تعجب و موا...
10 شهريور 1392

تولد مامانی

بازم یه مناسبت دیگه شد و مامانی بی خبر از همه جا سورپرایز شد : امروز تولد مامانمه ؛ طبق معمول بازم مامانی کاملاً یادش رفته بود که امروز اول شهریوره , البته اینم بگم هااا ، بابایی هم خوب بلده چطوری حواس مامانی رو پرت کنه و معمولاً از یه هفته قلبش اصلاً در مورد مناسبتها ، تاریخ و اینجور چیزا هیچ حرفی نمی زنه و تا میتونه از چیزایی حرف میزنه فکر مامانی کاملاً از موضوعات جاری روز پرت بشه و درست در روز حساس اول روی اعصاب مامانی کمی را میره ـ مثلاً بجاری اینکه سر موقع هر روز به خونه بیاد با یکیدو ساعت تأخیر می آد و ... دیگه ، خلاصه امروز بازهم موفق شد مامانی رو سورپرایز کنه با این دسته گل زیبا و کیک و کادوی خوشکلش :    ...
1 شهريور 1392

تولد سه سالگیم

تولد تولد تولدم مبارک  امروز تولدمه  خوبین شما ؟ چه خبرا ؟ امروز تولد منه , امروز سه سالم تموم میشه و دارم هز روز بزرگتر میشم و از این دنیا چیزای بیشتری یاد میگیرم .  امروز تولد منه ؛ باباجونم رفته یه کیک خوشگلتر و بزرگتر از کیک پارسالی برام سفارش داده و خریده و آورده ؛ منم دوستامو دعوت کردم بیان با هم دور هم باشیم و تولد بگیریم  امروز تولد منه هاااااااااااااااا :  جای همتون خالی از عصر تانصف شب فقط  بپر بپر و شادی و جیغ و هورا بود خونمون کل آپارتمان رو گذاشته بودیم رو سرمون .         ...
28 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام دوستان  امروز روز مادره  بابایی طبق معمول هر مناسبتی که پیش رو باشه و مامانی هم طبق معمول یادش نیس که چه خبره !!! امروز بازم مامانی رو سرپرایز کرد . ببینین چهدسته گل زیبای خریده بود .        ...
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام دوستان دوباره بعد از کلی دوری از شما و این سایت باز هم برگشتم . بعد از چندین سال مجتمع تفریحی محمود آباد برای باباجون تعلق گرفت و ما آماده شدیم تا به اونجا بریم . بعد از اینکه شب رو تو تهران موندیم فردای اون روز به طرف محمودآباد براه افتادیم چون طبق معمول با کلی گشت و گذار و توقف های بین راهی به طرف محمود آباد رفتیم طرفهای شب بعد از ساعت 21 به مجتمع تفریحی محمود آباد رسیدیم . شب بعد از رسیدن و دریافت کارت اقامت و ... به طرف محل اقامتمون براه افتادیم . چون خیلی خسته بودیم شام رو خوردیم و خوابیدیم . صبح که بیدار شدیم با یک صحنه خیلی جالب که بیشتر شبیه بهشت بود مواجه شدیم . وای چه جای باحالی بوووووود . نیگا کنین : ...
1 ارديبهشت 1392

مسافرت شمال

چند وقتی که بدجوری شمال خونمون کم شده بود و بدجوری هوای شمال رفتن به سرمون زده بود این بود که بابایی هماهنگی های لازم رو انجام داد تا ما چند روزی هم که تعطیل بود بتونیم بریم و از هوای پاک و طبیعت شمال لذت ببریم . کنار دریا واقعاً جاتو خالی بود ولی از شانس ما هوا خیلی سرد ( خنک نه ها ) بود و همش با کاپشن و سوئیشرت و ... بایستی می بودیم و نتونستیم اونجوری که باید و شاید از دریا لذت ببریم ولی واقعاً صدای آب آرامش بخشه برای هر کسی در هر شرایطی واقعاً خوبه ای که یادش به خیر الان هم که دارم این مطالب رو می نویسم صدای موجهای آرام و یکنواخت آب تو گوشم دارن زنگ میزنن دستامو ببینین , واقعتش اینه که بابا و مامانی هرکاری کردن نتونستن هیجان م...
22 فروردين 1392

بدون عنوان

دوستان گلم سلام بعد از مدتها بالاخره تو تبریز هم برف خوشگل بارید , برف از دیشب تا نزدیکیای صبح یک ریز  بارید و ماهم که عاشق برف و برف بازیم رفتیم به یکی از پارکهای نزدیک خونمون تا یکمی برف بازی کنیم , اینم عکساش ای کاش میشد که تو این سایت فیلم هم بذاریم , چون این گوله برف رو که می بینین به اضافه چندتای دیگه رو حواله باباجون که داشت ازمون عکس میگرفت کردم و اونم که استاد برف بازیه دیگه امون من و مامان رو گرفت مثل رگبار فقط گوله های برف بود که از آسمون به طرفمون می بارید , اونقدر بابایی سریع گلوله برف درست می کرد و هدف میگرفت و پرتاب می کرد که من و مامانی باهم نمی تونستیم جواب گلوله هاش و بدیم خلاصه بعد از کلی بازی و خنده و ....
12 بهمن 1391

اولین نقاشی های مبینا

سلام دوستان بعد از کلی خط خطی کردن کاغذهای جور واجور و خرابکاریهای دیگه کم کم می تونیم ذهنم رو رو کاغذ و قلم متمرکز کنم و توارشات ذهنی و تصاویر ذهنی ام رو با یاری خداوند تجسم کنم و رو کاغذ بیارم ببینین چه خوشکلند ؟       ...
3 آذر 1391