یک مسافرت یه هویی
سلام دوستان شب همراه هم نشسته بودیم و داشتیم فیلم می دیدیم که تلفن باباجون زنگ خورد ، بعد از اینکه باباجون پشت تلفن کلی سلام و علیک و شوخی و بگو بخند کردن ، کم کم دیدیم مسیرصحبتها عوض شد به آدرس دادن و مسافرت و چرا نمی آیم و ... ما که از تعجب و کمی فضولی چشامون داشت از حدقه درمی اومد بعد از تموم شدن تلفن بابا جون چشمای اونم دست کمی از چشمای نداشت ، بابا جونبا همون حالت اومد و نشست و گفت که یکی از آقای .... بود ، میگفت که از اداره شون یک سهمیه ویلای دو خوابه تو انزلی براش اختصاص دادن میخواست ببینه که تمایل داریم باهاشون بریم اونجا یا نه ؟!!!!! ما که اصولاً اهل مسافرت هستیم و منتظر یه بهانه برای مسافرت همگی تعجب و موا...
نویسنده :
بابايي - ماماني - بعدها هم خودم
9:44